[ به رفته ی ِ راهِ دور! ]
ای کدامین آرزوها در دل و، رفتی به َژرفای ِ مـُغاک!_ اینچنین! افلاک! در گردش!، توهستی در کدامین بخش از آن؟_ راهی و، همسان ِ جان ِ پرتـُوی در َذرّه ها! درهرکجا، درهرچه مصنوع و، طبیعی؛ یا میان ِآسمانها! یا کدام از کهکشانها؟_ یا به َژرفای ِ کجاهای ِ جهان؟_ یا به شاید!؟ در زمین! با آبها! یا بادها! یا آتش و، یا سنگ و، خاک!؛ تا کِی ازنو باتصادفها! مگر، آنگون َشوی!_ که تو بودیّ و، که من هستم!؛ درین آشوبناک!... آنزمانت! قصّه هائی بود و، بُردی تجربه! روی ِ زمین!_ قصّه کـُن! در بازگشتت! بَهرِ منشاء!_ در مدارِ [ گِرد - وارِ ] بی نهایت بازتکرارِ جهان!_ تا که، شاید!؟، هسته گاهِ جان ِ پاک!؛ با کدامین شیوه ها؟ یا در کدامین دُوره از_ آمد - شدنها؟_ میتواند ساخت جان ِ بی ریای ِ شادناک!_ با تبِ - اینهمّـه ازنوبارِ - [ کارِ سوز و، ساز! ]_ که درون ِ هر ِژنی!، مانندِ نرم افزارِ راز!؛ جایسازی می شود!... اِی که، سخت افزارِ تن را! ِسیرِ َذرّات و، حوادث! وا- گرفتندت به ُدورِ این زمان!_ اِی که، رنجیدی ز آزارو، فریب و، رنگ و، نـِیرنگ ِ َچنی از مردمان!؛ می گمانم که، تو نرم افزارِ جان!؛ باز- می آئی! به جائی زین جهان!_ میزبانت!، [ جمع ِ انسان ِ دگربارآمده!] _ در رعایت!؛ [ با شعورِ شیوه ی ِ مِهمان نوازی! ] می شود!... دل قوی میدار! گر- این بار!، نیش ِ دلگدازی! رسم بود!؛ بارِ دیگر! مردمان!، مردم ترند و؛ بر تو و، دیوانگان ِ [مـَکرِ فرهنگی ندان ِ] دیگری هم!_ دلنوازی! می شود!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک Helsingør 11,07,2006
|