[ در نکوهـِش ِ اصرار ِ فی تعارُف! ]* بگذار، که من قهوه بنوشم به درین جا و، بدین جام!_ هرچند، که شیروکاکائوهم، که تو اصرار نمائی!؛ سوگند به جان ِ توو، من!_ پیشنهادی ست خوش و، حرفِ بدی نیست!... یارا ! تو اگر، دوست! مرا هستی و، اقرار نمائی!؛ دریاب! که من، دوست چه میدارم و، گر نیست ترا سخت؛ رخصت زتو! ای جان به لبآرنده ی ِ من!_ بی خـِرَدی نیست!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک مرداد ماهِ هزاروسیصدوهشتاد، شیراز. *به دوستِ گرامی! غلامرضا - م.
|