[ زندگی! همسنگِ بستنی! ]
در روزگاری که دیوهای ِ تبلیغاتی!، بدون ِ هیچ گونه شرمی؛ به هرگونه بازارگرمی، دست می آلایند!؛ راستی که باید گفت : خوش به حال ِ {سهراب}ها!، که زودتر رفتند _ گرچه : « زندگی سیبی ست، گاز باید زد باپوست » ؛ امّا، درین زمان، که برای ِ خندانیدن ِ کودکان، الگوی ِ هر پدیده ای ز جاندار و، بی جان! _ شکلی ز بستنی ست!؛ جهان را کدامین مرجع است؟ _ تا، شِکوه ای که : « چینی ِ نازکِ تهائی ِ .. » انسان! _ شکستنی ست!... در هر کجای، نشانه ی ِ خشم است و، سرعت است و، حرص است و، نیش و، کین! _ هنجار ِ آدمی !، نه سلوک است! _ که چون رَعشه! ز اعضاش!؛ جَستنی ست!... و هرجا !، اساس ِ صنعت و، تبلیغ و، زرق و، برق! _ تندیس ِ اشاره ای ست که : « سرو ِ خرّم ِ آزاده! » از بندِ َوهم! - نه از بندِ خود! - َرستنی ست!... راستی که، بافتِ کدامین َاجـِنـِّـه،* در ذاتِ آدمی ست؟ _ که آدم ز کیش ِ مِهر و، ز همرهی ِ خویش!؛ هرلحظه اش به گامی، گسستنی ست!... کشتی شکستگانیم! که بر تلاطم ِ امواج، ِبامـّـیدِ ساحل ِ َامن!؛ لیک، این ناخدای ِ مُد!، ازین دست شعبده ها! که برعرشه می کند؛ لنگر بُریده - سفینِهِ مان!؛ در گِل نشستنی ست!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 02,05,1999 Helsingør * َاجـِنـّـَـه! در عربی به معنی ِ جمع ِ جنین! و با تلفـّـظِ َاجـِنـّـَـه ، ولی در تداول ِ فارسی زبانان! _ برابر ِ با جمع ِ جـِنّ ! و یا جـِنّ ها و، پریان! گفته می شود! با تلفـّـظِ َاجـِنـّـِـه !.
|