[ دگرگون شدن!، مردن نیست! ]
هنوز تشنه به دیدارم و، جدا شوم زین بود! _ نه مردن است دگرگونی! ارچه پیکری بغنود!... نیرو! همیشگی ست! که ازنو! براهِ خود پوید! _ هم ارچه یاخته ها! دانه دانه گردد دود!... در جان ِ دود! همان نیروی ِ نخستین است! _ که تا کنون و، که زین پس!؛ بُوَد چو تارو، چو پود!... بشایدآنکه بُوَد باغ ِ دیگری آنسوی!؟ _ که دل! دگر نه زِ سختیّ ِ آدمی! فرسود!؟... چه پرسشی؟ چه گمانی؟ که هرچه باداباد! _ بدستِ ما!، چو نباشد!؛ امید و، بیم!؛ چه سود؟... به زندگیّ ِ دوروزه! شکیب و، مِهرم!؛ به! _ که هرچه، گنج ِ گران است!؛ زنگِ دل! نزدود!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 07,02,2009 Helsingør
|