[ گویشی برای ِ هستی ِ َا ُتمیک! ]
این ساغرازکجاست؟ که ساقی! به میخانه می برد! _ سوسن! چرا؟ نگاه به نرگس ِ مستانه می برد!؟... یک نکته بیش نباشد! به دُردی ِ پیاله ی ِ دَهر! _ عابد!، حلال!؛ وعارف!، کمال!؛ به پیمانه می برد!... درهرکجا! لبی به گویش و، چشمی به بینش است! _ جان! بوی ِ هرگل و، هرخار!؛ زجانانه میبرد!... ناباوری به مِهرو، روی آوری به فریب و، والاسَری به ستم!؛ دل!، بارِ کج!؛ به چه تدبیر؟ تاخانه می برد... دیوانه را! مگوی! که : - تمدّن شرطِ رازِ خوشبختی ست - _ یک خُم شکسته!، چو کاخی! به شوکتی ست!؛ که فرزانه می برد!... میخانه در طوافِ ساقی و، خودبین ِ خام!؛ گفت : این ساقی است، که پا به گردش ِ بر دُورِ کاشانه می برد. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 30,10,2008 Helsingør
|