[ جبرِ سُرایش! ]
صاحب نظری کو؟ که وِرا گویشی آرَم! _ تا آنکه، مگر نیک بداند!؛ هرگفته، نه تقلیدِ خودآرائی ِ روزاست!؛ که برخی ز سخنها! _ برخواسته ازتابش ِ جان! درپی ِ سوزاست! _ که خودجوشی ِ جان است! _ نه کوشش پی ِ گویش به پَسندیدگی ِ اهل ِ زمان است!... برخی سخنانی ست، که شعراست!؛ که جَبراست! _ که مجبوریتی هست! پی ِ بودن ِ هستی! _ که هرگونه بنا گشتن و، روئیدن ِ هستی!؛ و هرگونه فنا گشتن و، پوئیدن ِ هستی!؛ خود، گویشی از سِیرِ شدنهاست!؛ که جبراست! _ و آشوبِ شدنها!همه از هسته ی ِ جبری ست!، که بودن!!، بُوَدَش نام و؛ همه صورت و، رخداد! که در کارِ جهانست! _ خود، جنبشی از هسته ی ِ جان! در همه جا! _ بخش به بخش ازهمه ی ِ پیکرِ هستی ست! _ درزیرِ فشارِ بارِ بودن! به تلاشی ازبرای ِ خودرهائی!؛ یا برای ِ هر بخش ِ درون-ذرّه! که دنبا ل ِ هم اند و، دَوَران را! شده مجبور!؛ اندیشه توان کرد! _ که کوشند! پی ِ کامروائی!... ومجبوریتِ شدن!! پی ِ بودن ِ جبری!! _ هرگونه، گمان و، گویش ازتابش ِ اندیشه بگیرد!؛ انگیزه ی ِ دوّمین ِ امتدادِ هستی! شده و، هست!، که راهش!؛ باعث به فراوردگی ِ صورت و، هربخش - زِ دُور و، بَرِ هستی ست!... زانروی، وِرا!، جبرِ شدن!! هست سزاوار!؛ که نامند!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 25,08,2008 Helsingør |