[ لحظاتی با خدا بودن! ]
با خدا! _ گفتم سخن! _ گفتا : چه خواهی؟ لب بزن!... گفتمش : یا رب! دوگنج ام کن نصیب! _ دل!، سرای ِ مِهر و، جانم!؛ پُرشکیب!... گفت : اِی - بندِه ی فتللو! - _ هوش ِ خود را! تو نخواهی ازدیاد؟ _ کز پی اش!، با کوش و، جوش ِ ویژه!؛ چونان بندگان ِ ویژه ی ِ خوشپوی! _ گردی شادِ شاد!؟... گفتمش : ازلطفِ تو! ما را! سه بخش ازهوش! هست! _ تا بکارآریم و، باشیم ات؛ حبیبِ حق پرست!... از سه بخش ِ هوش!، یک را!؛ هست لازم درتقابل با دگرها هوشمندِ خُدعه ساز! _ آن هم ار - ما بندگانت! -، مِهربان باشیم!؛ کِی باشد نیاز؟... دوّمین هم، از سه بخش ِ هوش!؛ بَهرِ ساختِ ابزارهای ِ زندگی آسان نمای ِ دلنواز! _ آن هم ار، باشد شکیب!؛ می توان پیمود، هرشیب و، فراز! _ پس، بدون ِ آنکه این چانه زدن ها!، قصّه را سازد دراز!؛ دوّمی را هم! همی جورفلله ای!، با یک دمت گرم!؛ بی خیال! _ تا به کسبِ رخصت از درگاهِ تو! _ من غنیمت بشمرم وقت و، بشویم دست و، روئی و؛ بایستم در نماز! _ البته ما خوب می دانیم _ که ازچاپلوسی ِ ما بندگان!، آگاهی و، نیّاتِ ما را باخبرهستی و؛ می دانی تفاوتهای ِ پوندِ انگلیسی و، ریال!... سوّمین بخش ازسه بخش ِ هوشِمان امّا، خوشست و؛ زان سبب!، پُرارزشست!؛ که براهِ رازهای ِ تندرستی و، به دارو و، به درمان! کاری است! _ هم به امنیّت! وآسایش! بُوَد مربوط و، هم فرهنگ را!؛ پُرباری است! _ این یکی بخش ازسه بخش ِ هوش!، باشد بهترین و؛ در درون ِ فکرهای ِ چاره جوی ِ خِیرخواه! درگردش است!... پس، تولطفاً بخش ِ سوّم را، زِ هوش!؛ همرَهِ مِهرو، شکیبِ جان!؛ به مُهری از-ok- های ِ متافیزیک! _ بکن مَمهورو، کارش را بساز!... بازهم، من معذرت می خواهم از- آنکه؛ گرفتم وقتِ آن دیوان ِ قدّوسی و، با کیش ِ صداقت! میکنم اقرار! که : ما بندگان ِ تو! به هرحال و، هوائی گرسلامت دمسپارانیم و، یا هرگه به هربَزمی و، جَشنی شاد! هستیم؛ زِتو!، یا نام ِ تو!؛ بی یاد! هستیم! _ دوباره ازیکی سختیّ ِ کوچک یا بزرگی، ازنو- ازنو!؛ نوای ِنام ِ خوبت را! به لب فریاد هستیم!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 19,08,2008 Helsingør
|