[ ِپیمان! ] اگرچه دور زمانی ازان ماجرا گذشت!_ و در میان ِ باغ ِ ضمیرت، چو شاخه ای شکسته شدم!؛ و در بیان ِ روح نـَوازت، چو واژه ای گسـسـته شدم!؛ ِپیمان نمی گـُسـَلـَم!_ باور نمی بـُرم از تو!_ هرچند، که از ِپی ِ دُوران!؛ زپرواز ِ بی تو! خسته شدم!_*1 هرچند، که از غم ِ ِهجران!؛ بالـَم فروبسته گشت و، به عزلت نشسته شدم!. *2 هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 02,04,1996 Helsingør 1* در باز نویسی برای این سایت! شش واژه ازین مصرع! افزوده شده هستند!. 2*در این مصرع! یک واژه عوض شده است!.
|