[ تبانی!]
وقتی که بُغض!، فروبسته می ماند!؛ وآسمان ِ احساس! یاری نمیدهد و، باران نمیشود!؛ سینه ازدرون َترَک برمیدارد! _ وشکسته های ِ تن ِ گلبولها!، دل را!؛ برمی خراشند! _ و روانی، آشفته ازبَختِ واپیچ - شده!؛ و روانی، آسوده؛ گوئی که هیچ! نشده!؟... طبیعتی که تورا زیبا آفرید!، و فرهنگی که مرا غرور آموخت!؛ با هم، تبانی کردند! _ و سینه ی ِ مرا!، ویران!؛ و تورا! بی اعتنا به لهیدن ِ جان! _ ساختند!. هاشم شریفی << بودش >> دانمارک 04,11,1995 Helsingør
|